نوبر
هر سال
شب یلدا
قلبم جوانه می زند
با امیدواری بسیار
شاید
جوانه درختی شود تناور
تناور و سبز
در ابتدای زمستان
قلبی چنین امیدوار
در سینه داشتن
نوبر است
رضا پرتو
هر سال
شب یلدا
قلبم جوانه می زند
با امیدواری بسیار
شاید
جوانه درختی شود تناور
تناور و سبز
در ابتدای زمستان
قلبی چنین امیدوار
در سینه داشتن
نوبر است
رضا پرتو
قافله می رفت
و ما با قافله می رفتیم
منزل به منزل
صحرا به صحرا
هر صفحه ی صحرا که ورق می خورد
آتش هر منزل که خاموش می شد
هر خورشید که می سوخت
تا آخرین منزل
هنوز قافله می رفت
و آنها می رفتند...
اما چاووش خوان که از نفس افتاد
دیگر من
دور از قافله می رفتم
با تو از تنگه های بلند
عبور می کنم
فقط نگو اشتباه می کنیم
فقط نگو نمی آیی
نگو از شب تاریک می ترسی
به نگاه مهربانت
به لبخند شکرینت
اعتماد کرده ام
به سخن هایی که در سکوت
نهفته کرده ای
دل سپرده ام
درستی پیمانت را
در عبور از دامنه ی
بلند کوه عاشقی
خواهم آزمود
من مرد راههای بلندم
مرد تشنگی های بی پایان
مرد جاده های عریان
مرد خورشید های سوزان
مرا از سقوط نترسان
بال ققنوس دارم
مرا از کرکسی بی مقدار نترسان
از تبار عقابم
گرگ های گرسنه شکار منند
روباه دشت در پیش چنگال های من
هزار نیرنگ از یادش می رود
درست پیمان باش
راه طولانیست
اگر همراه من می شوی
بدان پای جان در میان است
شبی دوباره
از افق های مهتابی
به شهر آیینه ها
باز می گردیم
با قایقی پر از ترانه...
نیست
پروانه پر نمی زند
نسیم نیست
علف نجوا نمی کند
پرنده راه گم نمی کند
تشنه نمی شود
آب
شب را بی میهمانی
بی شب نشینی
در چشم آهو و پلنگ
سر می کند
ماه که هر شب
سری به برکه می زد
امشب
پشت کوه افتاده
به حرف خدا
گوش نمی کند